حسین زاده عطار- موسوی کاهانی|ایران سیام اردیبهشت سال۱۴۰۳ را هیچوقت از یاد نخواهد برد. وقوع حادثه برای بالگرد حامل رئیسجمهور کشورمان، آیتا... سیدابراهیم رئیسی و همراهانش، آسمان مشهد را سیاهکرد.
حوالی ساعت ۵ صبح بود که تیم تجسس خبر داد که پیدایشان کردهاند؛ بالگرد به کوه برخورد کرده و پیکرهای پاکشان سوخته بود. با آن همه بهت در هوا که از شب گذشته پای ابرها را تا زمین کشانده بود، آسمان هم دیگر دلش نیامد بیش از این، دوستدارانش را منتظر نگه دارد. انگار «امنیجیب»های عباس هریری تعبیری آسمانی داشت.
شهادت مقام بلندتری بود برای مردی که سالها به مردم خدمت کرد. او انتخاب شده بود، چون در جمع دوستانش بارها گفته بود که دوست دارد شهید شود و با امامخمینی (ره) محشور شود.
اهالی ساکن مناطق۹ و ۱۰ از خاطرههایشان با آیتالله شهید رئیسی میگویند.
غلامرضا بصیریپور؛ رئیس هیئتمدیره و مدیرعامل مجمع خیرین مسکنساز خراسان، محله هنرستان
از دیروز تا الان که خبر را شنیدهام، حال عادی ندارم. با روحیات عالی که در این انسان سراغ داشتم، تحمل این سوگ سخت است. من هفتسال است خادم حرم هستم و بارها اخلاق و رفتارهای مردمی ایشان را از نزدیک دیدهام.
شاید یک ماه بعداز انتصاب ایشان به مقام تولیت آستان قدس در سال ۹۵ بود که ایشان، جلسهای را برای همکاری آستان قدس رضوی با خیران ترتیب دادند. چون من سالها رئیس خانه خیران بودم، ایشان از من خواستند که رابط بین آستانه و خیران باشم. ما آن روز با دویستنفر از خیران در تالار آیینه حرم جلسه داشتیم و ایشان همه خیران را مهمان غذای حرم کردند.
در آن جلسه، همه متوجه شده بودیم که ایشان چقدر به محرومان حساس است. چون من درزمینه مسکن محرومان کار میکردم، ایشان پیشنهاد دادند که کار اجراییِ کارگروهی پنجنفره را به عهده بگیرم که در آن جلسه تشکیل شد و نامش «کارگروه محرومیتزدایی» بود. شاید این بهترین اقدام در زمان تولیت ایشان بود که با رفتنشان از آن پست هم تعطیل شد.
در دوره ایشان، شعاری در کار نبود؛ ایشان مرد عمل بودند. خیلی از زمینهای آستانه را به محرومان تخصیص دادند
در زمان تولیت ایشان، توسعه قنات جنوب خراسان و تأمین خانه برای محرومان، دو مصوبه مهم بود که اجرایی شد. پیشنهاد دادیم خانه بسازند و ایشان، بخشی از زمینهای آستانه در سرخس را به ما سپردند که برای محرومان خانه بسازیم. وقت کلنگزنی با اینکه خودشان هم حضور داشتند، کلنگ را به من دادند و گفتند: «شما مسئول اجرایی این طرح هستی و قرار است زحماتش را شما بکشی؛ پس کلنگ افتتاح را خودت بزن.»
خوب یادم است مشکل زمینهای محلههای سیدی و شهرکباهنر و رجایی و ابومسلم که سر تملکش از سال۵۸ بین آستانه و مردم اختلاف بود، با آمدن ایشان حل و زمینها به مردم واگذار شد. در دوره ایشان، شعاری در کار نبود؛ ایشان مرد عمل بودند. خیلی از زمینهای آستانه را به محرومان تخصیص دادند.
عباس هریری، پدر شهید حسین هریری / محله رازی
از دیشب تا صبح، من و حاجخانم گریه میکنیم و «امن یجیب» و آیتالکرسی و دعا میخوانیم. ما منتظر بودیم پیدایشان شود. من زمان شهادت حسین گریه نکردم، اما دیشب تا صبح، گریه من و حاجخانمزهرا نائمی بند نیامد. ایشان به آرزویش رسید و پیش یار خوبش، شهیدسردار سلیمانی، رفت.
از شدت غصه و اندوه گاهی میگویم کاش رئیسجمهور نشده بود که خراسان و حرم از دستش دهد. کاش سوار قطار شده بود، جای هلیکوپتر. تقدیر چنین بود که پروانه بسوزد.
سال۹۴ بود؛ زیر قبه حرم امامحسین (ع). باب آشناییمان از همانجا باز شد. پسر شهیدم، من و مادرش و عدهای از بستگان و آشنایان و دوستانش را در کاروانی برای زیارت برده بود. دهپانزدهروزی میشد که در کربلا بودیم.
آن روز نماز را که خواندیم، حسینم رفت تا به کاروان و غذایشان برسد. همانموقع که او رفت، آقای رئیسی نزدیک قبه که من آنجا نشسته بودم، آمدند. سلام کردم. من تا آن زمان از نزدیک ایشان را ندیده بودم. با اینکه محافظانشان مخالفت میکردند، ایشان دستم را گرفتند و بهگرمی فشار دادند. آن سال آقای رئیسی دادستان بود و اخبار را که میدیدم، متوجه میشدم کلی فشار روی ایشان است.
گفتم: شما در این پست خیلی اذیت شدید؛ چرا به مشهد نمیآیید تا پستی دیگر بگیرید؟ نمیدانم چرا این جملات را گفتم. شاید دلم برای مظلومیت ایشان در بازیهای سیاسی که علیهشان بود، خیلی میسوخت. در ذهنم این میگذشت که چقدر خوب میشد اگر ایشان یک مسئول بلندپایه مانند استاندار در شهر خودشان میشدند. اما از آنچه در ذهنم گذشت، چیزی نگفتم. ایشان به من گفتند «از جدم بخواه.»
من بعداز رفتنشان زیر بقعه در قسمت بالای سر حضرت دو رکعت نماز خواندم و حاجت ایشان را خواستم. پانزدهروز بعد، حضرت آقا، آیتالله رئیسی را به مقام تولیت آستان قدس رضوی منصوب کردند. من از این ماجرا خیلی خوشحال بودم که یک کاربلد برای این کار انتخاب شده است. از خیلی قبلتر خبر داشتم که ایشان نسبتبه کمک به محرومان حساس است و با عشق در هر پستی بوده خدمت کرده است.
سال۹۵، ایشان در موقوفهای که دراختیار آستان قدس است، مراسمی برای معتمدان و بزرگان شهر برگزار کردند. فرزند شهید من، حسین هریری، هم جزو مدعوین بود. حسین که آن زمان مسئول امنیت حرم هم بود، وقتی سنوسال خودش را با آنها مقایسه کرده بود، به آیتالله رئیسی گفته بود: «من در بین این بزرگان؟!» گفته بودند «تو هم بزرگی.»
از خیلی قبلتر خبر داشتم که ایشان نسبتبه کمک به محرومان حساس است و با عشق در هر پستی بوده خدمت کرده است
وقتی حسین گفته بود «ما در خانوادهام رسمی داریم که اگر پدرم جایی نباشد، غذا از گلویمان پایین نمیرود.» گفته بودند «برای آنها هم غذا هست» و بسته بزرگی از غذاهای مختلف را با حسین برای ما فرستاده بودند. آن غذا، غذای حرم بود و طعم و عطر عجیبی داشت.
وقتی شهادت حسین را به ما خبر دادند، ایشان پیامی داده بود به یکی از یارانشان که به ما برساند. گفته بودند «به پدر شهید بگویید حسین از افراد خیلی مهم برای ما بوده است؛ در هر رواقی از حرم که دوست دارند، به خاک سپرده شود.» من گفتم شهید وصیت کرده است بین بچههای فاطمیون که نیروهایش در دفاع از حرم بودند، خاکسپاری شود.
سال گذشته، ایشان بهعنوان رئیسجمهور از خانواده شهدای مدافع حرم برای حضور و پذیرایی در سالن اجلاس تهران دعوت کردند. ما هم دعوت شده بودیم. عکس شهید در دستان یکی از مسئولان بود و ایشان از آن عکس متوجه شده بودند که ما هم بین جمعیت حضور داریم.
قرار بود بعداز مراسم، هدایایی معنوی هم به خانواده شهدا داده شود. من با اینکه بارها در حرم، ایشان را دیده بودم و بسیار به ایشان نزدیک بودیم، با خودم گفتم زشت است الان که مشغلهشان زیاد است، مزاحمشان شوم. برای همین نماز را که خواندیم، عزم رفتن کردیم. در راه دیدم آقایی صدایم میزند. وقتی برگشتم، آن آقا گفت رئیسجمهور هدیهای برای شما داشتند و گفتند آن را به شما برسانم. دستش را که باز کرد، یک انگشتری عقیق در دستش بود. آن را به من داد و رفت.
محمدعلی اربابی، مشاور تولیت آستان قدس / محله آبوبرق
آیتالله رئیسی را از سال۸۰ میشناسم. آن زمان من در یکی از سازمانهای وابسته به دستگاه قضایی یعنی سازمان زندانها خدمت میکردم. ایشان معاون اول قوه قضائیه بودند. یکی از خصوصیاتشان این بود که با اینکه مسئولیت بالایی داشتند، هربار که برای کار شخصی مانند دیدار مادرشان یا امورات زندگی شخصیشان میآمدند، دستور میدادند کسی به استقبال نرود.
میگفتند «من برای دیدن مادرم به مشهد آمدهام.» میخواستند که راننده هم برای ایشان نفرستیم و محافظی هم نداشته باشند. فقط یک ماشین پیکان یا پراید مدل پایین میخواستند و میگفتند خودم رانندگی میکنم.
کارهایشان را که انجام میدادند، چون از ماشین استفاده شخصی کرده بودند، باک بنزین را پر میکردند و صبح روز شنبه که قرار بود دوباره به تهران برگردند، سوئیچ را به نگهبان فرودگاه تحویل میدادند و به راننده میسپردند که تحویل بگیرد. من مسئول مستقیم در این کار بودم و از نزدیک شاهد رفتارهایشان بودم؛ رفتارهایی که تا آن زمان از هیچ مسئولی ندیده بودم.
بارها دیده بودم در خیابان ماشینشان خراب میشود و همراه مردم کمک میکردند که با استارت و هل روشن شود. ایشان خیلی مردمی بودند. فقط زمانهایی که برای جلسات اداری به مشهد میآمدند، از امکاناتی که همیشه میتوانستند دراختیار داشته باشند، استفاده میکردند.
دیدارهای من و ایشان برای وجهههای مشترک کاری، کم نبود، اما آخرینبار که با ایشان دیدار داشتم، دوسهماه پیش بود که به نهاد ریاستجمهوری رفته بودم. بعداز نماز جماعت که به پیشنمازی ایشان برگزار شد، برای سلاموعلیک خدمتشان رفتم. ایشان بعداز احوالپرسی، نام بسیاری از دوستانمان در مشهد را بیان کردند و حال همه را پرسیدند. همه کسانی که نام میبردند، یا روحانیونی بودند که پیر و زمینگیر شده بودند یا خانواده شهدا.
فقط زمانهایی که برای جلسات اداری به مشهد میآمدند، از امکاناتی که میتوانستند دراختیار داشته باشند، استفاده میکردند
من که حالشان را توضیح دادم، گفتند «از طرف من وظیفه داری به محض بازگشت به مشهد، بروی و همه را ببینی و هدیهای هم ازسوی من برای آنها ببری و از آنها به من خبر دهی.» آقای رئیسی بهمعنای واقعی مزد خدمتش را از خدا گرفت. مردی که اصلا دنبال پول و جاه و مقام نبود. همیشه دلش میخواست با امامخمینی (ره) محشور شود. رویکردش این بود که مشکلات را با هر راهی که شده، حل کند. هیچوقت از زبان او کلمه «من» را نشنیدم. همیشه میگفت «این مسئله را باید حل کنیم.»
لیدا نادرنیا، مدرس حوزه علمیه پیروان حضرت زهرا (س) / محله طالقانی
ما برای طرح مسائلی که در حوزههای علمیه وجود دارد، دیدارهای بسیاری با امام جمعه مشهد داشتیم. در چند مورد از دیدارهای ما با آیتالله علمالهدی، آیتالله رئیسی هم حضور داشتند و با دقت و حوصله به حرفهایمان گوش میدادند.
حتی یک بار که من شخصا مشکلی را با ایشان مطرح کردم، خودکار و کاغذی برداشتند و نکتهبهنکته مشکلاتی را که گفتم، نوشتند. اینقدر بیتکبر و ساده بودند که اصلا احساس نمیکردم با یکی از مهمترین شخصیتهای مملکت صحبت میکنم.
جالبتر این بود که در دیدارهای بعدی که به دفتر امام جمعه میرفتم، افرادی را مشخص کرده بودند که مسئول پیگیری امور حوزه باشند. یعنی از آن دست مسئولانی نبودند که یک بار بیایند، مشکلی را بشنوند و بروند. حتما تا زمانیکه مشکل رفع شود، یا خودشان پیگیری میکردند یا فردی را بهعنوان مسئول آن کار مشخص میکردند.
محسن زارعی، مسئول علمی حوزه علمیه خراسان رضوی / محله سرافرازان
زمانیکه من مسئول کمک آموزش مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد بودم، ساختمان مدرسه قدیمی بود و امکانات ضعیفی داشتیم و، چون بنای مدرسه قدیمی بود، نمیتوانستیم برخی امکانات را اضافه کنیم. من خدمت آیتالله رئیسی رفتم و از ایشان خواستم از مدرسه بازدید کنند. از مسئول دفترشان نوبت گرفتیم. اما یک روز قبل از اینکه نوبت بازدید مدرسه برسد، دیدم ایشان از صحن گوهرشاد عبور میکنند.
رفتم جلو و از ایشان خواستم بدون نوبت به بازدید بیایند. بدون اینکه خواسته من را رد کنند، به ساعتشان نگاه کردند و بعد همراهم به مدرسه آمدند و از قسمتهای مختلف بازدید کردند. اما نکتهای که میخواهم بگویم، درباره افتادگی ایشان است. خادم ما یک سینی چای آورد که خوشطعم نبود. گویا چایمان تمام شده بود و با چایهای ته بسته آن را دم کرده بود. اما ایشان خوردند و تشکر کردند و اتفاقا به خادم هم خداقوت گفتند. شاید هر مسئول دیگری جای ایشان بود، چای را نمیخورد.
حسین فنایی، جانباز ۶۰ درصد جنگ تحمیلی، محله سرافرازان
زمانی که شهیدآیتالله رئیسی در سمت تولیت آستان قدس بودند، یک روز با جانبازان بالای پنجاهدرصد دیداری داشتند. ما همه ایستاده بودیم و مشتاق دیدن این سید بزرگوار بودیم. چون تعداد زیاد بود، همه سلام و عرض احترام میکردند و دست نمیدادند، اما وقتی که از جلو ما رد شدند، من دستم را دراز کردم که با ایشان دست بدهم. با سرعت رد شدند و دست من را ندیدند.
آن لحظه با تمام قلبم میخواستم دست ایشان را بفشارم؛ انگار حس قلب مرا متوجه شده باشند، یکیدو قدم به عقب برگشتند و دست مرا گرفتند و به محبت فشردند. دستان قدرتمند ایشان به من قوت قلب داد. من سرگروه بصیر حرم هم هستم. یک بار در حرم مشغول رصد بودم که دیدم آیتالله رئیسی بدون محافظ در صحن غدیر راه میروند. جلو رفتم و پیشنهادی داشتم. وقت گذاشتند و گوش دادند و استقبال هم کردند.
براتعلی عباسی، جانباز هفتاددرصد جنگ تحمیلی / محله سرافرازان
من ساعات زیادی را در آسایشگاه جانبازان حضور دارم. یک بار آیتالله رئیسی در زمانیکه تولیت آستان قدس بودند، با بچههای قطع نخاعی دیدار داشتند. من هم در جمع آنها حاضر بودم و این افتخار را داشتم که ایشان را از نزدیک ملاقات کنم. بعداز دیدار لطف کردند و به همه جانبازان قطع نخاعی خادمبودن حرم را اهدا کردند. من هم که در آن دیدار حضور داشتم، از ایشان خواستم که جزو خادمان حضرت باشم.
بدون هیچ تعللی با روی باز استقبال کردند و این افتخار نصیب من شد که عضو کوچکی از خانواده بزرگ خادمان حضرت باشم و در گروهی به نام «شمیم رضوان» ساعاتی را در جوار حضرت بگذرانیم. چهارشنبهها با بچههای ویلچری میرویم گلهای بالای ضریح حضرت را بستهبندی میکنیم و بین زوار توزیع میکنیم.
مجتبی ذبیحی، دبیر سرود جشنواره رضوی / محله آب و برق
ما بارها در حرم و در برنامههای عمومی و خصوصی آستان قدس اجرا داشتهایم. وقتی آیتالله رئیسی تولیت آستان قدس بودند، یک بار در محضر رهبر معظم انقلاب، سرودی را اجرا کردیم با موضوع شهادت که حضرت آقا بسیار پسندیدند. بعد از اینکه ایشان تشریف بردند، آیتالله رئیسی پیش ما آمدند و گفتند رهبر باز هم تأکید کردهاند که درباره شهادت، کارهایی به این سبک باید انجام شود.
وقتی که رئیس جمهور منتخب ایران شدند، در صحن پیامبر اعظم (ص) اجرایی داشتیم با عنوان «هشتمین خورشید»؛ اشاره به اینکه هشتمین رئیسجمهور در روز ولادت هشتمین امام، ریاستجمهوری کشور را بهعهده گرفته است.
سال گذشته هم سرود سهزبانهای را در روز قدس در حرم مطهر اجرا کردیم که شخص ایشان از ما قدردانی و با تکتک بچههای گروه صحبت کردند. ایشان به من تأکید کردند درباره موضوعات روز دنیا مانند قدس بیشتر کار کنیم.
* این گزارش سهشنبه یکم خردادماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۰ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.